معنی قابل اعتنا

حل جدول

قابل اعتنا

معتنابه


اعتنا

توجه

مترادف و متضاد زبان فارسی

اعتنا

التفات، پروا، توجه، حرمت، رعایت، عنایت، محل، ملاحظه، نگرش، وقع

فارسی به انگلیسی

اعتنا

Consideration, Heed

فرهنگ عمید

اعتنا

اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به امری یا کسی،


قابل

قبول‌کننده، پذیرنده،
دارای امکان برای قبول امری یا حالتی: قابل اجرا، قابل قبول،
سزاوار، شایسته،
* قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اعتنا

پروا، روی آوری، پرداختن

فارسی به عربی

اعتنا

انتباه

فرهنگ فارسی هوشیار

اعتنا

‎ (مصدر) اهتمام ورزیدن بکاری: توجه داشتن بامری یا کسی، (اسم) فکر اندیشه توجه.

فرهنگ معین

قابل

پذیرنده، قبول کننده، لایق، سزاوار، باتجربه، کارآزموده، بسیار، زیاد، آتیه، آینده. مق ماضی، ضامن، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب »: قابل اعتماد، قابل اعتنا، جزء [خوانش: (بِ) [ع.] (اِفا.)]

لغت نامه دهخدا

اعتنا کردن

اعتنا کردن. [اِ ت ِ ک َ دَ] (مص مرکب) اهتمام کردن. (از ناظم الاطباء). اِعتِداد. (از منتهی الارب). توجه کردن بچیزی. اهمیت دادن بدان. و رجوع به اعتداد شود.
- بی اعتنایی کردن، بدون فکر و اندیشه کاری کردن و بی اهتمامی نمودن. (از ناظم الاطباء).


قابل

قابل. [ب ِ] (ع ص) نعت فاعلی از قبول. پذیرا. پذیرنده. قبول کننده. (غیاث). مستعد قبول:
قابل انوار عدل، قابض ارواح مال
فتنه ٔ آخر زمان، از کف او مصطلم.
خاقانی.
آن قابل امانت در قالب بشر
و آن عامل ارادت در عالم جزا.
خاقانی.
حاملی محمول گرداند ترا
قابلی مقبول گرداند ترا
قابل امر ویی قابل شوی
وصل جوئی بعد از آن واصل شوی.
مولوی.
محل قابل و آنگه نصیحت قایل
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال.
سعدی.
چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد.
سعدی (گلستان).
|| لایق. سزاوار. (غیاث) (آنندراج). || هنرمند. || باوقوف. کارآزموده. (ناظم الاطباء). || آتی. آتیه. آینده. پیش آینده. (آنندراج). سال آینده. (منتهی الارب). عام قابل، مقابل ماضی. دیگر سال. دوم سال. (مهذب الاسماء). || آنکه میگیرد دلو آب را از آبکش. (ناظم الاطباء). || پسندیده. (آنندراج) (غیاث). || ضامن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فلسفه) از اصطلاحات فلسفه، منفعل. مفعول. معمول. ماده. محل.مقابل. فاعل. تهانوی گوید: عبارت است از منفعل که آن را ماده و محل نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون). || از اصطلاحات عرفاء. تهانوی گوید: در اصطلاح تصوف بطوری که از فصل اول از شرح فصوص قیصری استفاده میشود عبارت است از اعیان ثابته از جهت آنکه فیض وجود را از فاعل حق قبول میکند. (کشاف اصطلاحات الفنون):
توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- قابل اتساع. قابل اجرا. قابل احتراق. قابل ارتجاع. قابل استیناف. قابل اشتعال. قابل اعتماد. قابل اعتراض. قابل اغماض. قابل اکل. قابل التوب. قابل امانت. قابل امتداد. قابل انبساط. قابل انتشار. قابل انتقال. قابل انجذاب. قابل انحلال. قابل انحناء. قابل انعقاد. قابل انعکاس. قابل انقباض. قابل انکسار. قابل تأدیه. قابل تبدیل. قابل تبلور. قابل تجهیز.قابل تجزیه. قابل تحلیل. قابل تردید. قابل ترکیب. قابل تصعید. قابل تغییر. قابل تمسخر. قابل تنفس. قابل توجه. قابل حمل. قابل حیات. قابل خوردن. قابل دقت. قابل ذکر. قابل ذوب. قابل رجوع. قابل زراعت. قابل شکیب. قابل غرس. قابل فسخ. قابل قبول. قابل قبول بودن. قابل قبول نبودن. قابل قسمت. قابل قیاس. قابل ملاحظه. قابل وصول.

قابل. [ب ِ] (اِخ) مسجدی است در طرف چپ مسجد خیف در منی. (منتهی الارب).

قابل. [ب ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.

قابل. [ب ِ] (اِخ) قابیل. فرزند آدم که بر برادر خود هابیل رشک برده او را کشت. رجوع به قابیل شود.

معادل ابجد

قابل اعتنا

655

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری